قصه رفتن
یه روز تنها کسم بود اون،تموم دل خوشیم بود اون،توی سختی این دنیا،امید زندگیم بود اون،ما دوتا هم نفس بودیم،قسم به آرزوهامون،اما خدا نخواست باشیم،حالا تنهاییم دوتامون،نمیدونم چی شد رفتش،چرا من رو نمیخواست اون؟شاید کسی گرفت جامو،که من شدم یه سرگردون،شبا تنها توی بارون،روزا بی تاب و سرگردون،چه سخته زندگی بی اون!خدایا دل شده داغون
- ۹۶/۱۰/۲۲