دست در دستان گرمت میگذارم در خیال
میروم در بزم تو با عاشقانه در خیال
لحظه های عمر من غرق حضورت میشود
میشوم مهمان قلب مهربانت در خیال
میزند باران،روی شیشه میکشم چشم تورا
اه چشمان سیاهت سهم من شد در خیال
میکشم دست ز تو،میکشی ناز مرا
وصل تو تقدیر من شد لیک آن هم در خیال
تو مثل فصل بهاری پر ز شادی و سرور
میشوم پاییز سرد برگ ریزت در خیال
گفته بودی عاشق و مجنون و شیدای منی
دیده بودم عاشقی های تو را پیوسته اما در خیال
عاشقی دل خسته ام بهر وصالت در سجود
یا نصیبم میشوی یا غرق میکردم در خیال